از تیپش خوش نمیآمد.دانشگاه را با خط مقدم اشتباه گرفته بود.
شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید،با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه
و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار.در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود.یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری میانداخت روی شانه اش ،شبیه موقع اعزام رزمندههای زمان جنگ .
وقتی راه میرفت ،کفشهایش را روی زمین میکشید.
ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد،بیشتر میدیدمش.
دوستام میگفتم:《این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده》
#به روایت مرجان در علی همسر شهید
شهید محمد حسین محمد خانی
#جهت شادی روح امام شهدا صلوات